پنجشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۲

افکار تاریک فکرانه

داشتم به تساوی حقوق زن و مرد فکر میکردم و کاملا افکار اصلاح طلبانه ای بود ،
که بله ، چرا تبعیض و چرا تفاوت ، حقوق برای همه افراد بشر باید متساوی و یکجور باشد و جنسیت نباید دلیلی برای نقض آن باشه که یهو یه جریان انحرافی در افکارم بوجود آمد و فکرم رفت پیش اینکه آیا زن و مرد واقعا یکسان هستند؟

 که از حقوقی یکسان برخوردار بشوند ، و اگر یکسان هستند ، چرا این زن هست و این یکی مرد ؟

البته تفاوت جنسی هست ، ولی هرجور حساب کنی بالاخره تفاوت هست دیگه ......

همین باعث  شد که کمی افکارم انحصار طلب بشه و فکر کنم که خوب برای همین هست که مردها چون  در آفرینش اول آفریده شدند ، جنس اول هستند .....

 و چون زنها بعدا از دنده مرد آفریده شدند ،جنس دست دوم بحساب می آیند ......

 و برای همین دلیل ، افکارم اقتدارگرا شد و چون همیشه حق با قدرت هست و مرد هم قدرتش از زن بیشتر هست ،پس حق با مرد هست و وچون حق قدرت با مرد هست نمیتواند که با زن حقوقی یکسان داشته باشد.!

 و همین فکر سبب شد که ذهنم روشن شود که روشنائی آن ، افکارم را کاملا روشنفکرانه کرد.....

 و مثل یک روشنفکر دوباره به قضیه نگاه کردم و دیدم نه ،

این دلیل نمیشه که حقوق زنان پایمال بشه  ........

و چون روشنفکری فقط بستگی به حقوق بشر و دمکراسی داره ، داشتم متقاعد میشدم که حقوق  زن و مرد یکسان هست که یادم افتاد که آیا در کشوری مذهبی و دین زده ای بنام ایران ، هم این افکار قابل قبول هست؟

که دیدم فکرم که روشن هم بود ، شروع به ریش در آوردن کرد و تبدیل شد به روشنفکر مذهبی !

وبعد  فکرم در درون خودش دولایه شد و این شد که:

 در موردی از افکارم ، که فقط بنفع خودش بود ، زنها کاملا از حقوق یکسانی نسبت به مردها برخوردارند..... ،

ولی در همان حالت اگر کوچکترین ضرری بحال شان داشته باشد ، بنابر استفاده ابزاری از قوانین و احادیث و روایات زنها نمیتوانند حقی داشته باشند و حقوقی بگیرند !!

باز یهو دیدم از بغل افکارم جوانه های سبزی زد و شروع به سبز شدن کرد و به همه فکرها برگ سبزی که تحفه درویش هست به طور یکسان میداد  که یا ببندند دور سر اون افکار یا ببندند دور مچشان و زن و مرد و پیر و جوان و بزرگ و کوچک هم نداشت و با  همه یکسان برخورد میکرد!!

 و چنان رشد عجیبی داشت که شروع به منشعب شدن و شاخه ، شاخه شدن کرد
 و اینقدر این شاخ و اون شاخه کرد که اصلا تکلیف هیچکس توش مشخص نمیشد ، چه رسد به حق و حقوق .....!!

و همین باعث  شد که افکار انحصار طلبم ، فکر کنه که این یک فتنه بود
 و اون افکار ، افکاری فتنه گرند ....... 

خلاصه یکسری افکار هوادار این و یکسری هوادار اون یکی و یک سری از افکار دیگه وسط ،  شروع کردن با هم حرف زدن.......... ،

که یواش یواش صداهاشون بلند شد و فحش و فحش کاری و کار به زدو خورد و کشت و کشتار رسید ........

و دیگه حرفی از تساوی حقوق و زن و مرد و کوچیک و بزرگ و بالا و پائین هم نبود ، منهم کلید رو زدم و خاموش کردم که تو تاریکی تا میتونند بزنند تو سر و کول هم ،  تا  تو روشنائی روشنفکری کسی نبینه که آبروم بره ....... 

بهتره که این افکار ، همون افکار تاریک فکرانه محسوب بشه تا  یک  جو آبرو برای روشنفکری باقی بمونه ........ 

هیچ نظری موجود نیست: