شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۳

تصوری از واکنش حیوانات در برابرتخریب زمین توسط انسان -1

تصوری از واکنش حیوانات در برابرتخریب زمین توسط انسان 
-۱

همه  حیواناتی که در گردهمائی و نشست بزرگ جانداران شرکت میکردند میدانستند که این آخرین نشست میباشد وبطور یقین دیگر چنین گردهمائی هایی ممکن نخواهد بود و این نشست  بیشتر جلسه ای برای وداع کردن هست تا شور و مشورت کردن !

حیوانات از اجداد خود شنیده بودند که اولین نشست آنها به مناسبت ورود حیوان تازه واردی به نام آدم  بود که برگزار شد و پس از آن  جلسات و نشست های دیگر...


 و آن نشست معروف قبل از طوفان نوح در مورد حراست از نژادشان و سپس نشست قبلی که در مورد تطابق زندگی حیوانات با پدیده صنعتی شدن محیط زندگی شان برگزار شد....

حیوانات این گردهمائی ها و تمام مکنونات و بیانات گردهمائی های گذشته را با کوچکترین جزئیات که اجدادشان سینه به سینه به آنها منتقل کردند بخوبی میدانستند واز ریز آن باخبر و آگاه بودند .

و همه پی برده بودند که چرا سیمرغ بزرگ به این زودی یک نشست دیگر را تدارک دیده و از حیوانات درخواست تجمع و گردهمائی کرده ؟


و همه آگاه بودند و میدانستند که گردهمائی امشب آخرین نشست و گردهمائی آنها خواهد بود.


حیوانات آرام با سرهای پایین افتاده تنها یا جفت و یا بصورت گله ای می آمدند و سر جاهای مشخص شده خودشا ن قرار میگرفتند خیلی از آنها بیمار و زخمی بودند و آثار گرسنگی در همه آنها دیده میشد و از شور و هیجان و سرصدای نشست های قبلی هیچ خبری نبود و بجای آن همهمه ای گنگ از آنها با صدای باد و موج دریا در هم می آمیخت .


تنها به هنگام ورود شیر بزرگ بود که همه برخاستند و به نشانه احترام به سمت او کرنشی کردند و شیر بزرگ هم با غرشی به آنها پاسخ داد و به سوی تخت سنگی خودش که درست زیر صخره بسیار بزرگی که در کنار دریا بشکل نعل خلیج کوچکی ساخته بودند رفت و در پی او چند شیر ماده با چند توله کوچک گرد او حلقه زدند نشستند .


درست در نوک صخره سیمرغ  در کنار عنقا نشسته بود و هر از گاهی پر و بالی بهم میزد و نورافشانی میکرد تا حیوانات دیگر از فاصله دور با دیدن نور بتوانند مسیر درست را بیابند خود را به گردهمائی برسانند .

در کنار ساحل چند دلفین و یک نهنگ خود را به خشکی انداخته بودند و چند فیل با خرطوم های خود بر روی بدنهای آنها آب میپاشیدند تا مرطوب بماند.
کرمهای شب تاب نیز با کنار یکدیگر قرار گرفتن مسیر حرکت مورچه ها و دیگر حشرات را مانند خیابانی روشن کرده بودند تا  از لگد و زیرپا ماندن جانوران بزرگتر مصون بمانند.
گله کفتار ها با سروصدای زیاد وارد شدند و بعد با نگاه حریصانه ای به بره غزال ها و گورخرهای کوچک خیره شدند  و با زبان دور دهان خودشان را میلیسیدند که با غرش شیر بزرگ دمهای خود را لای پایشان جمع کردند و رفتند و نزدیک گرگها بر  زمین نشستند .
آخرین جانوران هم دو لا ک پشت غول پیکر و کهنسالی بودند که با زحمت تانی و تاخیر بسیار خودشان را به کنار جمع کهنسالان  که بر روی تخته سنگ بزرگ و مسطحی  بود رساندند و نشستند و سکوتی تلخ  بر جمع آنها حکمفرما شد .
سیمرغ از نوک صخره جستی زد و همانطور که بال میزد و نور می افشاند و چرخید و چرخید و درست میان شیر بزرگ و جمع کهنسالان بر روی سنگی نشست ...
شیر به احترام او از جا برخاست به تبعیت از شیر همگان نیز برخاستند , سیمرغ بال و پرش را جمع کرد و سری به نشانه تشکر تکان داد و سخنش را اینگونه آغاز کرد :
دوستان من با سپاس از همه شما که دعوت مرا پذیرفتید و با وجود خطرات و مشکلات بسیار خودتان را به اینجا رساندید و همانطور که خودتان بهتر میدانید این آخرین گردهمائی جانوری ما هست و پس از این دیگر بسیاری از شما نیستید تا بتوانیم چنین نشستی داشته باشیم .

من هم امشب برای وداع با شما و گفتن آخرین حرفهایم و شنیدن آخرین حرفهای شما دوستان عزیزم اینجا هستم و پس از آن برای همیشه به آشیانم در کوه قاف خواهم رفت ...
ناله ای از گلوی جانوران خارج شد و صدای گریه  در میان برخی از آنها بگوش میرسید .
سیمرغ با اندوه بسیار که در صدایش موج میزد ادامه داد :
دوستان خوبم ,

شما بهتر از من میدانید که دیگر جای امنی برای ادامه زندگی بر روی زمین وجود ندارد و روز به روز زمینهای بارور بیشتری به بیابان برهوت و یا خیابانهای آسفالت شده  تبدیل میگردد و روز به روز حریم خانه شما یعنی جنگل کوچکتر و محدود تر میشود و با گرم شدن زمین و ذوب شدن یخ ها محیط مناسب زندگی بسیاری از دوستان ما از بین رفته و با سرعت بیشتری رو به نابودی میباشد و میرود.

 و بی آبی...

 دسترسی به آبهای آزاد یا از همه شما سلب شده و یا برایتان بسیار مشکل گردیده است و گلوی شما را میفشارد و گازهای سمی و آلودگی هوا توان پرواز را از دوستان پرنده گرفته و  بعلت غارت و چپاول منابع غذائی دوستان بزرگ دریائی ما , چندیست که شاهد خودکشی جمعی بسیاری از آنها بوده و هستیم و حتی زیر زمین نیز با حفاریهای بی حساب و بی شمار دیگر مکان مناسبی برای برخی از دوستانی که ساکن آنجا هستند هم نیست و نمیباشد .
و همه شما خیلی خوب میدانید که تمام این بلاها و مصیبت ها کار همان جانوری هست که شما برای نجات و کمک به او مرا از کوه قاف به اینجا کشاندید وآوردید !
دوستان هیچ قصد سرکوفت و یا طعنه و کنایه و زخم زبان زدن به شما را ندارم و دیگر کار از اینها گذشته و هیچ سودی نیز در آن نمیباشد و من فقط برای یادآوری و دفاع از عملکرد خودم آنرا به شما گوشزد میکنم .
روزی که اجداد شما سراسیمه بنزد من آمدند و با عجله  و خواهش و تمنای بسیار مرا بر سر بالین آن جفت بشر یعنی آدم و حوا آوردند , من پس از دیدن شان  از کمک به آنها سرباز زدم و به اجداد شما چنین گفتم :


تابحال چنین جانوری ندیدم و بهتر میدانم که کار را به مادر طبیعت بسپاریم که اگر آنها توان همراهی و همرنگی با او را داشته باشند جان بدر خواهند برد و زنده خواهند ماند و اگر وصله ناجور و یا خطری برای ما باشند , مادر طبیعت با آنها یاری نخواهد کرد و و با آن روی سازش ناپذیر و قهرش ما را از شر آنها در امان نگه خواهد داشت , پس بهتر است کار را به همان روال طبیعی بسپارید ...
که باز نیاکان شما گفتند :
او جانوری بسیار ضعیف است به دستانش نگاه کن چنگی برای کندن زمین ندارد ...
نگاه کن دندانهایی  برای دریدن و پاره کردن ندارد ...
نگاه کن حتی بدنش انقدر مو ندارد که او را از سرما و گرما محافظت کند ...
نگاه کن پاهای آنها از برخورد با گیاهان و خارها زخمی و خون آلود است ...
نگاه کن پوستش چقدر نازک است و چه دهان کوچکی دارد ....

ما آنها را زمانی که هنوز جان و نیرو داشتند زیر نظر داشتیم آنها نه میتوانند با سرعت بدوند و از خطر بگریزند و نه میتوانند به چابکی از درخت بالا بروند و نه میتواند در هوا بپرند و پرواز کنند و یا در آب شنا کنند و غوطه بخورند و نه اصلا میتوانند خودشان را استتار و پنهان کنند... ,

او خیلی ضعیف است  و تنها پس از دوروز بی غذائی به این حال افتادند ...
سیمرغ  مهربان , ما نوازش گلها را با دستانشان دیدیم ,
سیمرغ بزرگ , ما خنده و مهربانی آنها را به پروانه ها و کرم شب تاب دیدیم ,
 سیمرغ دانا , ما ترس و وحشت آنها را پس از دیدن یک سگ دیدیم...
سیمرغ بزرگ و توانا ,
 او هم یک جاندار همانند ماست و وظیفه حیوانی ما نجات آنهاست ,
واگر اینکار را نکنیم  دیگر شایسته نام حیوان نیستیم !
و من وقتی اینهمه حمایت و طرفداری و التماس را از اجداد شما دیدم تسلیم شدم و 
به آنها  قول دادم که نجاتش دهم و تا قوی شدن او مراقبش باشم و از او محافظت کنم ...
سخنم را کوتاه میکنم ,

به هر دوی آنها نوشدارو خوراندم و آنها را به غاری بردم و به یاری ققنوس آتش برایشان برپا کردم و سخن گفتن به آنها آموختم...

 و در گردهمائی اول با مشورت با اجداد شما و نظر من و قبول و خواست واقعی و قلبی خودشان , سگ را به نگهبانی او و گاو و گوسپند و خوک و ماکیان را برای رفع نیازهایش و خر و اسب را برای سواری و باربرداری در خدمت آنها گماردیم و همگی بر این نظر هم پیمان شدیم که تا از اوبر ما گزند و آزاری نرسد به او صدمه نزنیم و قصد جانش نکنیم.

 و من همواره راهنما و یاور او بودم تا آنزمان که دیدم چگونه رستم سیستانی آن یل دستان آن پاک نهاد روشن سرشت که آخرین آدمی زاده ای که با او یار بودم و او را دوست میداشتم به دست برادرش , بله درست میشنوید برادر خودش آنهم  با نیرنگ و فریب کشته شد.

و پس از آن بود که دیگر طاقت نیاوردم و دیگر به هیچ آدمیزادی نزدیک نشدم و...

در این هنگام ناگهان ببر عظیم الجثه ای به بالای تخته سنگ پرید و غرشی مهیب کرد و فریاد برآورد :


پس چرا آنزمان که به درخواست جد من تصمیم بر آن شد که تا وقتی تعداد آنها کم است و ما جمعی از درندگان میتوانیم همه آنها را بکشیم و هلاک کنیم و زمین را از وجودشان پاک کنیم , شما نگذاشتید , چرا  ؟

ببر زیر لب می غرید و در حالی که دم خودش را پیچ و تاب میداد به دور سیمرغ میگشت ...,


شیر بزرگ نیم خیز شد...

هیچ نظری موجود نیست: