چهارشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۴

اعترافات من بجرم دین ستیزی

      ۱- اعترافات من بجرم دین ستیزی  ( قبل از دستگیری )

این خبر را خوندم و فکر کردم اگه منو بگیرن چی بایستی اعتراف کنم ؟؟؟!

[[ به گزارش باشگاه خبرنگاران، بخشي از اعترافات عوامل پروژه دين ستيزي كشورهاي غربي درفضاي مجازي كه  با هوشياري نيروهاي سايبري وزارت اطلاعات جمهوري  اسلامي ايران منهدم شده است، منتشر شد.]]

ولی فکر کردم اول برای شما بگم و توضیح بدم که :

 چرا دین ستیز شدم و دین ستیزی کردم و دلیلش چی بود ؟

آخه یکوقت دیدین بعد از دستگیری چنان انوار مهر و عطوفت دین به قلبم تابیدن کرد که نتونستم حقیقت را به شما بگم !

پس اول : 

 اعترافات قبل از دستگیری :
 
باور کنین من به دین کاری نداشتم ،اون با من کار داشت و هی گیر میداد!

 اوایل میگفتم شاید حق با اون هست  و من گناه کردم ومن  اشتباه میکنم ,

که دیدم نه... 

این دینه روزبروز پرروتر شده و بد تر بهم گیر میده !؟ 
آقا یکروز دین با یخه چرک و ریش پر از شوره از  پشت موتور عربده کشون تو خیابون منو دید و با دوستاش ریخت سرم و بی دلیل کتکم زدند و موهام و با پوست سرم را با قیچی زد و گفت :

جوونها تو جبهه شهید میشن , تو سوسول بازی در میاری ؟

البته من هنوز هم نفهمیدم که چرا خودش تو جبهه نبود !
یکروز دیگه ,

 دین تویک پاترول گشت ثار الله لم داده بود و تو خیابون ول میگشت و من رو دید و آمد پائین و جلوی چشم همه مردم و درست وسط  خیابون منو گرفتند و فقط  بجرم آستین کوتاه پوشیدن روی  دستم تیغ کشید  و رنگ مالید و رفت ....

 منهم هیچی نگفتم رفتم خونه ,

ولی  هر چی فکر کردم که پوشیدن لباس آستین کوتاه به کجای بیضه اسلام ضربه میزنه , نفهمیدم که نفهمیدم !!؟

باز یکروز بهاری و آفتابی , دین با کلاه بره مشکی و لباس فرم از یک بنز مشکی اومد پایین و یقه منو گرفت و در حالیکه با استخون پنجه میزد تو فکم و میگفت:

چرا خندیدی ؟

چرا قیافه ات این شکلی هست ؟

و چرا چشمات اینجوریه ؟

و چیزهایی که باید از خدا و یا از مادرم میپرسید رو از من پرسید ؟؟!!

من باز هم با لب و لوچه آویزون رفتم خونه تا فکر کنم و ببینم چرا دین از خنده بدش میاد و عاشق گریه و عزا و ماتمه و چرا در دین خندیدن جرمه ...!؟

آقا همون دین تو مدرسه هم بود و اینبار توی دبیرستان با قد کوتاه و عینک بهم گیر داد و منو بجرم پوشیدن کاپشن عکسدار  (( نه فکر کنید عکس سکسی یا عکس سوپر استار پلی بوی نه به جان مادرم فقط عکس یه کشتی بادبانی بود که زیرش هم با خط سرهم انگلیسی یه چیزی نوشته بود )) دو سه هفته اخراج کرد و بعدا با گرفتن تعهد کتبی برای خوندن نماز جماعت مدرسه ,  دوباره راهم  داد !!

و من هم سر کلاس به جای گوش کردن به درس همه حواسم پیش ارتباط کاپشن عکسدار و دین و نماز جماعت بود و به اون فکر میکردم .

 دوباره همون دین  ولی این بار با کت و شلوار و با لحنی خشک تر و جدی تر !!

منو تومصاحبه دانشگاه با پرسیدن رکعت های نماز وحشت و میت و نافله و جعفر طیار و رنگ دمپائی امام نقی و آدرس خونه پسر خاله موسی کاظم و اندازه سپر حبیب بن مظاهر در ظهر عاشورا و تاریخ تولد دوطفلان مسلم رد کرد ودر آخر در حالیکه پوزخندی بر لب داشت گفت که بخاطر نماز جمعه نرفتنم بوده که نمیتونم برم  دانشگاه و به همین دلیل و فقط برای همین ردم کردند !!

و باز من رفتم  و نشستم توی خونه و چند وقتی به این فکر میکردم که چرا باید هم درس و هم نماز جمعه رو در دانشگاه بخونیم ؟؟
 
و اگر ملاک برای ورود به دانشگاه رفتن به نماز جمعه هست پس این کنکور دیگه واسه چیه ؟!  

ولی اینبار بخاطر در خطر بودن همون دین , دو سه سال منو فرستادند تو کوه و کویر و بیابون و آوارگی و بدبختی واسه  جنگیدن !!

اونهم برای جنگیدن با یک کشوری که اتفاقا اونها هم با ما همدین بودند!

اون بدبخت ها هم مسلمون بودن ها... 
ولی نمیدونم چرا به ما میگفتند که اونها کافرند ؟

الان که فکر میکنم میبینم خیلی بد شد که شهید نشدم و آنهائی که شهید شدند و اقعا سعادت داشتند و لطف خدا شامل حالشون بود که بقیه ماجرای این دین را نبینند! 

اونها واقعا خوشبخت شدند چون دفعه دیگه دین با شمایلی تمیزتر و مودب تر ولی رذیلانه ترو پلیدتر و موذی تر ,  تمام موقعیت های کاری رو برای امرارمعاش و ازدواج و تشکیل یک زندگی را ...
 
در مصاحبه هائی که  برای استخدام شدن به ادارات میرفتم رو از من گرفت و یواشکی داد به همون پسر  فامیلشون که وقتی دین در خطر بود معلوم نشد کجا بوده و چیکار میکرده ؟؟!
 
البته خدا منو ببخشه و ایشالا اون یارو هم منو حلال کنه , چون من فکر میکردم پارتی بازی کردند و حقمو خوردند ولی بعد فهمیدم که نه بابا ...
 
چون اون ریش داشت تا منی که ریش نداشتم , بیشتر قیافه اش به یک کارمند مکتبی و مخلص میخورد و بیشتر میتونست بدرد مردم  رسیدگی بکنه  ... !!!!
 
و همون دین ...,  
 
راستی بسه یا باز هم بگم؟
 
خوب پس اگه حالشو دارید اصلا بزار از اول براتون بگم که این دینه که ما باهاش میستیزیم و به ما میگن دین ستیز , از کجا و چه جوری اومد...؟؟!
 آقا یکروز زمستون بود که همون دینه که عکسشو تو ماه دیدیم و براش سه تا صلوات میفرستادیم , همون بعد از ۱۵ سال با سوغاتی یک هیچی بزرگ اومد تو قبرستون شهرمون و دو تا  تودهنی نمیدونم به کی زد و آب وبرق رو مجانی کرد و به ما وعده معنویت داد و رفت تو خونه ش و دیگه بیرون نیومد!!؟
 
ما هم امیدوار و با خیال راحت منتظرزندگی با آرامش و معنوی و بهتر شدیم !

که دیدیم دین شروع به تقسیم کردن مردم کرد !


اینها خوب , اونها بد !
اینها ریش , اونها بی ریش!!
اینها  برادر , اونها  طاغوتی !!!

آقا همه مثل سگ و گربه افتادن به جون همدیگه و در این حین صدای گلوله ها بلند شد ...تتق , تق تق , تتق ...

با اومدن دین وشنیدن فتوا ها و حرفهای دین , 
دعوا و مرافه ها هم تو خونه ها و فامیل ها خیلی زیاد شد , همه با هم بحث میکردن و همش هم آخرش دعوا میشد و همه با هم قهر کردن و رفت و آمد ها کم شد و خلاصه  یجوری شد که  دیگه همه ازهم بدشون میومد!

 ولی فکر نکنید که تموم شد ها ...

نه , کار به آدمفروشی کشید و همه همدیگه رو میفروختند ,

پدر ها ,  پسراشونو...
شاگرد ها , معلمهاشونو ...
همسایه ها , همسایه ها شونو...
کاسبها , مشتری ها و هم محلی ها شونو...
 
خلاصه هر کی با هر کسی خرده حسابی داشت و یا از اون بدش میومد کافی بود یخوئی توی جمع یقه اش رو بگیره و داد بزنه : چی به آقا فحش میدی ؟

بعد دین  گیر داد و گفت:  لاکن تکلیف دینی باید انجام بشه دیگه آنجا را ...

آقا من همونجا با دین مشکل پیدا کردم !


آخه نامرد هنوزتکلیف مدرسه روکم نکرده  کلی تکلیف دیگه هم برامون گذاشت , اونم زورکی و با توسری... 
 
صدای گلوله ها  کم که نشد , بیشتر و بیشتر هم شد!

آقا ,  دیدیم دین با یه مشت از اراذل و اوباش قدیمی محل که حالا با هم برادر شده بودند شبها سر خیابونها وایمیسته و جلوی همه رو میگیره و دوست داره داره بدونه که :
ما کجا بودیم ؟
و کجا میریم ؟
و نسبت هامون با هم چیه ؟
و چیکار میکردیم ؟
و چی خوردیم ؟
و دهنمون رو بو کنه و  الکی گیر بده.....

بعد همون دینی  که با اسم آزادی و برابری وعدالت اومد ,

بابا ها رو از کار بیکارکرد  و سر خواهر ها ومادرهامون چادر و روسری انداخت
که از چشم  و چال کبود شده بعضیهاشون فهمیدم زورکی اینکارو کرده!
بعد دیدم دین , تو تلویزیون ورادیو به تمام دنیا میپره و فحش میده وخط و نشون میکشه وبهشون میگه دشمن و فقط یک کشور دوست ما بود اونهم فلسطین اشغال شده بود و سر اون با همه دنیا بهم زد و برای همین  کارهای این دینه تمام دنیا با ما دشمن شدند !
ولی خوب خدائی من دیدم و میدونم که تمامش تقصیرهمین دینه بود که اونهارو انگولک میکرد ....

 که با صدای آژیر و انفجار و شکستن شیشه ها ...

فهمیدم که دین
بازهم  دسته گل به آب داده که نه , بلکه اینبار درسته مملکت رو بگا داده...
 
جنگ تحمیلی رو دین آورد و بزور تحمیل کرد به ما , بخدا ...
 
گفت : این جنگ نعمته واین جنگ رحمته !!
 
 و نمیدونم چی از کجا نسیه برداشته بود که شرف و عزتش رو هم درگروهمین جنگ کرده بود !

ولی من و همه خیلی زود فهمیدیم که دین داره دروغ میگه !

با دیدن حجله ها و کشته شدن دوستام و فامیل ها و مردم و دیدن ضجه ها وشیون مادرها و گریه پدرها , فهمیدم که این جنگ لعنت هست و نکبت و آوارگی و ویرانی و ....
آقا ما نفهمیدیم که دین از کجا یاد گرفت و همه چیز رو کوپنی کرد!!
 
حرف هم که میزدی  میگفت : مگه برای شکمتون انقلاب کردین؟

دیگه برای خوردن و هم برای مردن (( آژیر قرمز )) باید به رادیو گوش میدادیم !!
نداریم , جنگه...
نخورین ,  جنگه...,
نخندین , جنگه...
نخواهید , جنگه ...
نپوشین , جنگه ...
و هیچی نگین , جنگه... 

و فقط بمیرین که این جنگ جنگه و عزت و شرف ما در گرو همین جنگه ...
 
آقا جونم واست بگه که این دینه  همه چیز رو ممنوع کرد .
 
و اگرکسی چیزی میخواست اول باید میرفت جبهه و به خاطر دین میجنگید واگه نمیمرد و گم و گور نمیشد و سالم برمیگشت شاید بهش چیزی میدادن !!؟
 
دین ,  کربلا و نمیدونم کجارو با هم میخواست چون نمیدونم راه کدومشون از اون یکی میگذشت و دین هم راهشو یاد گرفته بود .
 
ولی  باور کنید به ارواح خاک همون دین و بخدا ,

ما که نمیخواستیم , به ما چه ؟

 مال یکی دیگه بود و  به چه دردمون میخورد؟
 
گونه های مردم فرورفت وچشم ها گود نشست و رنگ وروها زرد شد ولی دینها هر روز چاقتر و سر حالتر و شاداب تر و سالمتر میومدن تو تلویزیون تا به ما بگن هیچی نگین , هیچی نخواهید و قرآن بخونین و روزه بگیرین و برین شهید شین...

باز هم با دین مشکل پیدا کردم و ازش بدم اومد.

 دختری که دوست داشتم با دو سه ملیون نفر دیگه رفتن یه جای بدون جنگ و بمب زندگی کنن و هجرت کردند و آواره شدن و غربت نشین شدند .

 راستی دین هم به طبل جنگ میکوبید و هم موشک پرونی میکرد ...

آخر هم زد و همه  سرمایه های انسانی ومادی و مملکت و کشور رو داغون کرد و 
مردم رو به خاک سیاه نشوندو سرمایه ها رو حراج کرد وبرباد داد و آخرش خودش هم یه جام زهرکشید بالا  و فکر کنم بهش نساخت بهش نساخت و نفخ کرد و حال خودشم هم بد شد و مثل مردم به حال زار ونزار دق کرد و  افتاد مرد , خلاص .//

اما خدا ازش نگذره چون قبل از مردن این بچه دین ها و تخم عجوج و مجوج ها رو انداخت به جون مردم و مملکت  تا دین بتونه وظیفه وماموریت خودشو تمام و کمال انجام بده ...
و هنوز هم همونجوری مثل بختک افتاده رو مردم ...
 
 ۲- اعترافات من بجرم دین ستیزی (( بعد از دستگیری)) 
 
حالا تصور کنیم که منو بجرم دین ستیزی گرفتن و چون سر و صورتم درب و
داغونه ولی  برادران میگن که قیافه نحست را نباید امت همیشه و اینا ببینند ,
از من اعترافات تلویزیونی نگرفتند و بنده به فیض اعترافات رادیوئی نائل شدم :

با سلام به رهبر فرزانه و عادل انقلاب و پیشگاه امام زمان ( عج) و تبریک ماه عشق و عبادت و نمیدونم دیگه به مردم شهید پرور و مسولین محترم و  نیروی انتظامی و سربازان گمراه امام زمان ,


اینجانب مصطفی نیک کردار,

 دین ستیز ،بهایی ،صهیونیست ،عامل استکبار جهانی ، مهره دشمنان اسلام و خائن به جمهوری اسلامی و خون شهدا در همینجا و نه از سرترس یا  شکنجه و تهدید و انفرادی و شیشه نوشابه  و شلاق و شکنجه و .....

نه ...,
به حضرت عباس نه ,

بلکه فقط با روشن شدن و تابیدن انوار الوان اسلامی به دلم و نواحی شکم و دور
 و اطراف کمرم و لطف اسلام عزیز و عطوفت اسلامی و رفتار انسانی و اسلامی برداران  بازجو و شکنجه گر و نگهبان و افسر بند و اینا ....

 دارم بصورت خودجوش اعتراف میکنم:
 که اجداد من از ۳۲۵۰ سال پیش بهایی بودند و من فریب خورده بودم که خودم
هم به فرقه ... ببخشید برادر اینجا بد خط نوشتن این چیه؟

صدای توسری ... 

بله . بله فرقه ضاله بهایت بودم که بعدا  اصلا نفهمیدم چی شد که صهیونیست شدم .

که اکنون با رفتار وعطوفت برادربند هشت زندان اوین به دین و به اسلام عزیز مشرف گردیدم .
 نحوه فریبخوردگی من با قبلی ها , یکی دو خط  فقط  فرق میکنه ,

من در حیاط خلوت یک چت روم با یکی از دختران خوشگل استکبار جهانی آشنا شدم که بعد ها مرا صهیونیست ها فریب دادند و اونهم مرد از آب در اومد .

ومن با تشکیل  اپوزیسیون مخالف به کمک و همراه عوامل استعمار و استکبار با دریافت ۳۵۴ میلیون دلار پول از وهابیون و خاخام های جهود و تحویل گرفتن چند دستگاه لب تاب و آیپد و دوربین و وبکم و ماوس و کیبورد  از قسمت لجستیکی استکباراز انبارصهیونیست ها به شغل دین ستیزی درآمدم .
و اکنون به خدا ، به حضرت عباس به لب تشنه شهید کربلا و به روح امام نقی یکوقت فکر نکنین دروغ میگم یا از ترس یا اجبار و شکنجه اعتراف میکنم
نه بخدا از ته دل که فکر کنم میشه راست روده و از بغل آپاندیسم پشیمونم و به

روح امام راحل و به جان مقام ولایت گولم زده بودن ....

وحالا  از درگاه رهبروامام زمان و امام رضا و حضرت معصومه و شابدوالعظیم و امزاده بیژن و دو طفلان مسلم تقاضای عفو و بخشش دارم .
برادر این شعری که زیرش نوشتین هم باید بخونم ؟

باز صدای تو سری......
 
مرگ بر امریکا ... ،مرگ بر صهیونیست ... مرگ بر ضد ولایت فقیه

   

 

هیچ نظری موجود نیست: