شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۴

واقعیتی که از چشم سران نشست ۵+! و بازرسان آژانس پنهان ماند ( طنز )

        واقعیتی که از چشم سران نشست ۵+! و بازرسان آژانس پنهان ماند ( طنز )

「‫سران نشست 5 +1‬‎」の画像検索結果

راستش را بخواهید من با توجه به شناختی که از خیره سری و لجاجت جمهوری اسلامی دارم و همچنین میدانم که ملت آگاه و فهیم ایران بیخود برای چیزی نمی آیند وسط  خیابان قر بدهند و ابراز احساسات بکنند کمی به این توافق هسته ای مشکوک شدم مخصوصا در تعداد ناسرراست و نا رند تعداد سانتریفیوژ ها ...!

خدائی کمی خودتان فکر کنید ما ۱۹ هزار سانتریفیوژ درجه ۱ و ۲ و ۳ داشتیم که از بازار سیاه با کلی بدبختی و بیچارگی و دودره شدن خریدیم که اورانیوم غنی کنیم و کیک زرد بپزیم و حالش را ببریم ولی جان کری و بقیه فقط اجازه دادند که ما از ۵۰۶۲ تا و چند تا درب و موتور سوخته و سرپوش سانتریفیوژ ها استفاده کنیم و گفتند بقیه آنها را تحویل بان کیمون میدهند امضا میگیرند !!

  「‫سانتریفیوژ‬‎」の画像検索結果            「‫سانتریفیوژ‬‎」の画像検索結果

خوب بنظر شما تعداد ۵۰۶۲ تا مشکوک نیست ؟

آقا یا سرراست میکردنش ۵۰۰۰ تا یا ۱۰۰۰۰ تا که رند باشه ,  ۵۰۶۲ یا ۶۰۱۳ تا کمی عجیبه ...؟


و از دیروز تا همین سر ظهر دلم مثل سیر و سرکه  میجوشید و همش به این فکر میکردم که ما ایرانی ها در چانه زدن استاد هستیم و هیچ ملتی نمیتوانند مثل ما چانه بزنند و اینکه چطور میتوانیم  ۱۹  هزار سانتریفیوژ فعال را تبدیل به ۵۰۶۲ تا بکنیم ؟

پس یا باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد , یا آنکه در ملیت آقای ظریف و فریدون و اینا باید شک کنیم !


و چون نمیتوانیم در ملیت آنها شک کنیم پس باید حتما همان کاسه ای زیر نیم کاسه ای باشد...   

 ناهار خورده بودم داشتم  سیگار پس از ناهار که لذتش از تصور بهشت برای بسیجی های مومن و مخلص  بیشتر است را میکشیدم  و در همان حین که دندانهایم را خلال میکردم  پی به راز این توافق مشکوک بردم !


بله جمهوری اسلامی که استاد دور زدن و پیچوندن هست به این راحتی سر این تعداد سانتریفیوژ کوتاه نیامده و باید خیالش از این بابت راحت باشد ...


و مهمتر از همه اینها ....

 چرا از احمدی نژاد هیچ خبری نیست؟

 و او مشغول چه دامبولی هست که سرو کله اش پیدا نیست؟

و همین مطلب  سبب شد که من بیشتر شک کنم تا به این راز پی ببرم ...

یادتان هست احمدی نژاد در یکی از سخنرانی های خودش گفت که دختر یکی از همسایه هایشان  در زیر زمین خانه با پلوپز و ماشین لباسشوئی  و دیگ زودپز غنی سازی میکند؟

بله هر چه هست زیر سر همین احمدی نژاد و دختر همسایه آنهاست ...

خبرنگارمان  را صدا کردم و هنوز حرفم  تمام نشده بود و کاملا در گوشش جا نیفتاده بود که دیدم ترک  موتور خبرنگارمان در میدان نارمک هستم ...

خانه احمدی نژاد را بلد بودیم .

به آنجا رفتیم , هنوز بنایی خانه شان تمام نشده بود و دوتا نیسان چادر کشیده هم جلوی ساختمان پارک بود .

دوری زدیم و حیران شدیم که خانه همسایه آنها و آن دختر خانم که آنزمان دبیرستانی بود کجاست ؟


باز هم چرخی زدیم و آخر در زیر یک درخت که دید کامل به خانه دکتر داشت نگهداشتیم و سیگاری روشن کردیم و نگاهی به خانه ها انداختیم ...

نه , خبری نبود .

نیم ساعتی ایستادیم که من به خبرنگارمان  گفتم :

اینجا چیزی کا سب نیستیم , برویم که کار داریم ...

و هنوز حرفم تمام نشده بود که دیدیم یک پسر بچه خاک و خلی با توپ از خانه دکتر بیرون آمد و مشغول بازی با خودش بود و توپش را شوت کرد و به سمت ما آمد .
پسری هفت هشت ساله بود که چند جای شکستگی که حاکی از شیطنت و تخس بودنش بود بر سرش که  موهایش را با ماشین چهار زده بود پیدا بود و ان دماغ سبزی هم از لوله دماغش بیرون زده و آویزان خودنمائی میکرد .

توپش را برداشت و نگاهی به ما کرد و پرسید :


شما کی هستین ؟ اینجا چی میخواین ؟ 

گفتم : برو بچه ...برو بازیتو کن ...

گفت :   از محافظ های عمو محمود هستین ؟

خواستم بگم گمشو تخم سگ که  خبرنگارمون گفت :  آره , عمو محمود نمیاد ؟

بچه گفت : نه , با  بابام  دارن تو زیر زمین کار  میکنند ؟

من گفتم  بابات کیه ؟

گفت : اسفندیار رحیم مشائی ...

یه نگاهی به پسره کردم و زیر لب به خبرنگارمون گفتم :

بزار بره برامون شر میشه ..

که خبرنگارمون گفت : ببینم پسر جون  تو میدونی خونه اون دختر خانمی که غنی سازی میکرد کجاست ؟

من خنده ام گرفت و گفتم :  بابا این چه میدونه غنی سازی یعنی چی ؟

که پسره گفت :

خاله .... ( بعلت مسائل  امنیتی از بردن نام معذوریم ) رو میگی ؟ همونی که تو زیر زمین  خونشون اورانیوم غنی میکرد و تو پلوپز پلوتونیوم میپخت ؟
گفت همین الان میاد دنبالم که بریم سوپر برای من و بچه اش بستنی بخره ...

خبرنگار ما گفت :پس همینجا باش که اومد ما هم بیایم ازتون محافظت کنیم ...


پسره گفت : ما رو نمیخواد , ما همیشه همینجوری میریم , بابا و عمو بی محافظ هیچ  جا نمیرن !

: خوب ما هم بیکاریم و من هم میخواستم از مغازه سیگار بخرم بخواهید  با هم میریم , باشه ؟

: باشه , پس بیا یه کم بامن فوتبال بازی کن ...

نشسته بودم و بازی شونو نگاه میکردم که دوتا در اونور خونه  دکتر اینا باز شد و یه  خانم جوونی پسره را صدا کرد و پسره و خبرنگار ما رفتند و جلوی خانم که رسیدند ایستادند و کمی حرف زدند و سه نفری رفتند به سمت خیابان اصلی ...

 روی یه پله  نشسته بودم و به عاقبت کار فکر میکردم که دیدم  خبر نگار ما بدو اومد و گفت : خیلی زن مهربان و خوبی هست و اجازه داد ده دقیقه باهاش مصاحبه کنم , تنها باید برم , بجنب کیف منو بده ...

من هم  کیفو دادم و نشستم پشت موتور و گفتم : پس من میرم تو با آژانس بیا ...و گازشو گرفتم و اومدم دفتر .

بقیه مطلب را از گزارش خبرنگار کردار نیک دنبال کنید :

یا الله گفتم و وارد خانه شدم , زن میانسالی مشغول آب دادن گلدانها بود خانم دختر همسایه گفت : مادرم هستن ...

سلامی کردم  و با روی خوش گفت بفرمایید , بفرمایید تو ...

که یهو پسر بچه هه گیر داد که عمو بیا بریم بقیه بازی مونو بکنیم و مثل کنه چسبید به من و همین که میخواست عر بزنه و بزنه زیر گریه , خانم دختر همسایه با یه بچه بغلش اومد و گفت :

: ...جان بپر برو به بابات اینا بگو دوتا غنی با یکی پلو حاضره , بفرستم ؟
بدو که بچه ها هم بیدار شدند , برو بیاین که با هم بازی کنید ...

فهمیدم که اون دختر دبیرستانی الان برای خودش خانمی شده و مادر دوتا بچه هست .

 سر خر مارو رد کرد و تعارف کرد و رفتم توی اتاق که یه پیرزنی نشسته بود و داشت نخود لوبیا پاک میکرد .

سلام کردم جوابی نداد و نشستم زمین که خانم دختر همسایه گفت : مادربزرگمه , گوشاش کمی سنگینه ...

دیدم نگاه میکنه و سرم را تکان دادم و سری تکان داد .

خانم دختر همسایه با یک پیشدستی و یک لیوان آب اومد و گفت :

کیک زرده , همین پیش پای شما پختم , اینم آب سنگین راکتور اراکه ,

نوش جونتون , ببخشید وسیله پذیرائی ما محدوده ...

گفتم : خانم اختیار دارید چون وقت کمه و ممکن اون جزقله هم سر برسه اجازه میدید

سوالم را شروع  کنم ؟

گفت : بله , بله ...همین الان هاست که سر و کله آقامون هم پیدا بشه ...

گفتم : پس این غنی سازی شما واقعیت داشت ؟

گفت : بله , واقعی بود ولی جناب دکتر پس از اون که ماجرای منو گفت دیگه نگذاشت خبری از این مطلب جائی درز بکنه و من هم روزی نیم کیلو , یک کیلو غنی سازی میکردم که دوستان دکتر میومدن و تحویل میگرفتند و میرفتند...

خ . ک : از این بابت دستمزدی هم میگرفتن ؟

خ .د.  ه  : اوایل دکتر میگفت برای خدمت به اسلام هست و وظیفه ماست , تا اینکه یه روز پدرم شا کی شد  گفت دیگه درست نکن و بعد کمی با دکتر مشاجره کرد و بعد از آن قرار شد پول برق خونه رو هم بدهند و کیلوئی سی و پنج هزار تومن هم از من غنی سازی شده بالای ۷/۳۵ درصد  را حساب کنند و بخرند .

تا بعد از تموم شدن دوره ریاست جمهوری دکتر اینا خونه را کوبیدند و زیر زمین خونشون را خیلی مجهز ساختند و قرار شد که ما کارها رو ببریم اونجا ...

تا اینکه یه روز رفته بودم نان بخرم که دیدم یه آقائی سایه به سایه من میاد , ترسیدم و خیال کردم مزاحم خیابونی هست و خواستم جیغ بزنم که اومد جلو و خودشو معرفی کرد و گفت من ...هستم , مبتکر و سازنده خانه های ضد زلزله ... و ماجرای ثبت اختراع و دودره کردن آنرا توسط دکتر و دستیارش را برای من تعریف کرد و آخرش هم گفت : باور کنید یک ماه هست که منتظر بودم شما رو ببینم و به شما بگم که مواظب باشید بلائی که سر من اومد سر شما نیاورند و در حالیکه اشک میریخت رفت ...

خدا خیرش بده راست میگفت .

به پدرم گفتم , کمی فکر کرد و گفت اگر قبول نکنیم ممکنه که کار دستمون بدن ...

آقا راست میگفت , یه فک و فامیلای اجق وجقی دارند که نگو و نپرس و گاهی میان اینجا ...

خلاصه با داد و هوا ر و مرا فه قرار شد که تا قسمت آبکشی اورانیوم را به آنها یاد بدم ولی فرمول بالا بردن درصدش را که باید هنگام دم کردن آن باشه را خودم به تنهائی انجام بدم ...

خ . ک : مگه برای غنی سازی باید موادش دم بکشه ؟

خ . د . ه  : بله آقا , آخرش وقتی میریزی تو پلوپز که دم بکشه , بعدش قد میکشه و میشه اینقد و بند انگشتش را نشون داد !!

بله و الان  رحیم مشائی و دکتر و دامادشون تو زیر زمین خونه خودشون پلوپز های IR-5 ،6IR- و زود پزهای جدید  IR-4و  IR-8 را کار گذاشتند که خیلی خوب عمل میاره  , البته هنوز هم با لباسهای عمله ها کار میکنند و هر غروب بار همین نیسانهای جلوی خونه میکنند و نمیدونم کجا میبرند ...

「‫احمدی نژاد‬‎」の画像検索結果              「‫رحیم مشائی‬‎」の画像検索結果              「‫رحیم مشائی‬‎」の画像検索結果

 
درست همین وقت در خونه باز شد و جونور مشائی پرید تو و داد زد :عمو بریم بازی کنیم ...

خ . ک : خانم دختر همسایه من مرخص میشم , ولی مطمئن باشم که با چاپ این مطالب خطری شما رو تهدید نمیکنه ؟

خ . د . ه : خیالتون راحت باشه چون اگر کاری کنند غنی سازی بی غنی سازی ....و خندید .

منهم پریدم و کفش ها مو پا کردم و در حالیکه پسر  مشائی خودشو چسبنده بود به من و  من هم مواظب بودم ان دماغشو به شلوارم نماله , خداحافظی کردم و از در خانه بزحمت زدم بیرون ...

خواستم برم که دیدم دو نفر هن هن کنان دوتا حلب آکبند را از روی کول خودشون گذاشتند تو عقب نیسان , خوب که نگاه کردم دیدم احمدی نژاد و رحیم مشائی هستند , نگاهی به من کردند و بروی خودم نیاوردم و راه افتادم ...

کمی که رفتم جلو برگشتم و عقبو نگاه کردم و دیدم نیستند , برگشتم و یواشکی رفتم چادر نیسان رو زدم کنار که دیدم پیت های حلبی که روی آن نوشته ؛

پنیر لیقوان   , وزن خالص  ۱۷ کیلو گرم ....

「‫پنیر لیقوان‬‎」の画像検索結果          「‫نیسان چادر‬‎」の画像検索結果

فهمیدم که به این اسم و با این مشخصات مواد غنی شده را جابجا میکنند.

عکسی انداختم و زود اومدم سر خیابون و به اولین تاکسی گفتم : دربست ....

حالا فهمیدید چرا جمهوری اسلامی سر دستگاه های سانتریفوژ زیاد چک و چانه نزده ؟

و چجوری سر جان کری و بقیه وزرای خارجه و بازرسان آژانس اتمی را کلاه گذاشته و آنها را پیچونده اند ؟

هیچ نظری موجود نیست: