دوشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۹۱

تا کی و تا کجا میتوانیم این فشار را تحمل کنیم و دم بر نیاوریم ؟

تا کی و تا کجا میتوانیم این فشار را تحمل کنیم ودم بر نیاوریم ؟

 
فشارهای اجتماعی واقتصادی وکاری درایران به اوج خود رسیده ولی همچنان
 ایرانیان رکورد دار تحمل آن هستند و با پرداخت هزینه های کلان و تلفات بسیار 
در حفظ این رکورد میکوشند !
فشارهائی که جامعه امروزی ما را تبدیل به دیگ بخاری کرده است که قانونا باید 
بر اثر تراکم بخار منفجر گردد , اما سوپاپ  های ایمنی آن از قبیل :  اعتیاد وطلاق و خودکشی و سکته های زودرس و فرار از کشور و ایمان به جادو وجنبل وتصادفات مرگبار و  کودک آزاری وتجاوزهای گروهی و نزاع های خیابانی و روان پریشی و افسردگی  و  ......  سبب خروج بخار و نترکیدن و منهدم نشدن آن و به هرز رفتن
 انرژی مردم میگردد .
 
چرا بصورت آشکار و علنی گروه هائی به همین اسم در حکومت وجود دارند ؟
 
براستی به چه دلیل و بخاطر چه چیزی ما این فشار ها را تحمل میکنیم  و دم بر نمی آوریم ؟

ترس ؟
ویا خودآزاری ؟
میل به زنده ماندن و بقا ؟ 
یا خو کردن بدان و عادت شدن ؟
یا نداشتن چاره و راهکاری برای فرار از آن ؟
یا منتظر اقدام و انجام  واکنشی از طرف  دیگران ؟
یا ندانستن علت آن و یا نشناختن و عدم درک درست از فشار و عاملان آن ؟
یا تبدیل آن به قسمت و تقدیر و فراز و نشیب زندگی و امتحان الهی و......؟

و یا تمام این عوامل با یکدیگر ؟
که اگر همه این ها  هم باشد بخوبی میدانیم تمامشان اشتباه و در اصل خودفریبی هست وابدا دلایل قانع کننده ای برای تحمل نمیباشد .

 ترس ما ترسی بیجاست .

و همچنین واکنش هائی که ما نسبت به آن نشان میدهیم نشانگر عادت نکردن ما به آن هست , که همه بدان واقفیم ومیدانیم.
که اگر ندانیم برماست که  بدانیم ازجانب چه نیروئی و برای چه متحمل این فشار
 بر روی زندگی و در جامعه خود هستیم ؟

 و سختی این فشار وعواقب و اثرات آن بر روی ما و نسلهای آینده چیست ؟
البته کم وبیش با دیدن وضعییت و موقعیت کنونی میتوانیم به عاقبت آن که جز
ویرانی و تباهی و مرگ و از هم پاشیدگی و نابودی و حذف نام ایران و ایرانی 
از صفحه روزگارنیست , پی ببریم و آگاه شویم .
 
تا کی و تا کجا میتوانیم تحمل کنیم و بسوزیم و دم بر نیاوریم ؟
آیا دیگر کافی نیست ؟
آیا سیر نشدیم و بسمان نشده ؟
آیا باز هم جائی هست که بتوانیم پناه ببریم  ؟
آیا بازهم راهی  برای تحمل کردن باقی مانده است   ؟
 یا  باز هم مینشینیم تا نظاره گر نابودی خودمان آن هم به سخیفترین شکل ممکن و با بدترین توهین ها و تحمل پسترین حقارت ها ، همراه با توسری و تحقیر و ضرب و شتم فرزندانمان , آنهم فقط به خاطر مو و لباس شان و یا  انواع زورگوئی ها و ستمهای  دیگر باشیم ...

تا هم با رنج و درد و خفت و ذلت زندگی کرده باشیم و هم با ننگ و رسوائی و بی شرافتی و لعن و نفرین نیز بمیریم .


 

هیچ نظری موجود نیست: